میخواستم یه بلاگ دیگه درست کنم و اونجا شروع کنم به نوشتن .
بدقیقه نودی پشیمون شدمو گفتم باز میخوای پنجاه تا بلاگ درست کنی که بخاس دو خط بنویسی ؟
برو تو همون قبلیه بنویس . کی دیده کی خونده ، کی خونده چی شده ؟!
با علی دو ساعتی حرف حرف زدم در مورد خودم . در مورد این روزای خودم . اینکه درونم چی میگه و بیرونم چیکار میکنه .
چی میخوام باشمو و چی هستم .
به کجا دارم میرم .
اینو به علی ام گفتم . هر موقع اسم مرگ و زندگی ... و اینکه چند سال عمر میکنیم میاد دستو پام میلرزه .
علی گفت سرجمع مگه چند سال میخوایم عمر کنیم . آره همین جمله ساده و تکراری و کلیشه ای و تخمی ...
اره سر جمع چند سال و دوباره من رفتم تو خودم و فکر کردم گه چه کارایی میخوام بکنم
چی هستم . چیارو بزارم کنار . چیارو نزارم
چیارو شروع کنم ...
همه اینا تو کسری از ثانیه گذشت و من دستو پام لرزید.
ممکنه که این آخرین نوشته من با کیبورد در محیط وبلاگ نویسی باشه ممکنه هم تا صد سال دیگه هر روز بیامو بگم و برم .
کسی چه میدونه...
شایدم این آخرین نوشته ای باشه که تو میخونی ...
بازم کسی چه میدونه .
عاشق این همه ابهام و سردرگمی این دنیا هستم . هر ثانیه میتونه سوپرایزت کنه .